کارکنان حراست پالایشگاه پنجم پارس جنوبی

«اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل»

کارکنان حراست پالایشگاه پنجم پارس جنوبی

«اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل»

كد ساعت و تاريخ

کارکنان حراست پالایشگاه پنجم پارس جنوبی

اسلاید شو


در تاریخ اسلام مى خوانیم که آن دسته از مسلمانان نخستین که در مکه مسلمان شدند، سخت تحت تعقیب و فشار و شکنجه مشرکان مکه کسان بت پرست خود بودند. آنها با همه آزار و عذابى که دیدند، همچنان ثابت قدم ماندند، و در راه حفظ دین و ایمان خود دچار مشکلات طاقت فرسائى شدند. تا جائى که حتى عده اى با وضعى دردناک به شهادت رسیدند و نام نیکى در صفحات تاریخ مجاهدان و مبارزان راه حق از خود به یادگار گذاردند. چنان کار بر آنها سخت گذشت که روزى خباب بن ارت گفت: یا رسول الله دعا کن خدا ما را نجات دهد. فرمود: شتاب مکنید. پیش از شما مردانى بوده اند که آنها را با شانه هاى گداخته آهنین شکنجه مى دادند، و با اره به دو نیم مى کردند معهذا از دین خود برنگشتند. به خدا کار اسلام چنان بالا بگیرد و مسلمانان آنقدر آزادى پیدا کنند که سوارى از صنعا به حضرموت مى رود و غیر از خدا از کسى بیم ندارد.(1) تاریخ یعقوبى - جلد 2 ص 16)


بعضى از این نو مسلمانان چون داراى عشیره بودند، عشیره آنها روز تعصب قبیله اى نمى گذاشتند افراد متنفذ قبائل دیگر به آنها صدمه برسانند، بلکه گاهى خودشان کسان و فرزندان مسلمان شده خود را تحت فشار مى گذاشتند، یا به زندان مى انداختند و به زنجیر مى کشیدند تا مگ دست از دین جدید بردارند، و به اعتقاد پدران خود بازگردند. حتى بر اثر شکنجه پنج نفر از جمله ابوقیس بن ولید نبن مغیره و ابو قیس بن فاکة بن مغیره از اسلام برگشتند و این آیه: «الذین تتوفیهم الاملائکة ظالمى انفسهم ...» درباره آنها نازل شد.( ماخذ سابق) و لى افراد مسلمان شده که فاقد عشیره و قبیله بودند، و نیز نیروئى نداشتند که از خود دفاع کنند، مبتلا به انواع مصائب و صدمات شدند.بعضى را به زندان مى افکندند،برخى را با کتک و شکنجه جسمى تحت فشار قرار مى دادند، و عده اى را تشنه و گرسنه گذاشته رها مى کردند، یا در آفتاب طاقت فرسا نگاه مى داشتند، باشد که از دین اسلام برگردند، و از پیروى پیغمبر منصرف شوند. نام این آزاد مردان و آزاد زنان مسلمان مجاهد در تاریخ اسلام آمده است، و از آنها به نیکى و قهرمانى یاد شده است. و اینان:

اول - بلال بن رباح حبشى است. پدر و مادر او از اسیران حبشه و خود وى در مکه متولد شده بود. بلال غلام «امیة بن خلف » از سران قریش بود که پیشتر از وى نام بردیم.

امیة بن خلف، بلال غلام خود را سخت شکنجه مى داد. و به وى تکلیف مى کرد تا از اعتقاد به خداى یگانه باز گردد.

براى تامین این منظور امیه بن خلف هنگام ظهر بلال را مى آورد بیرون مکه و در آن گرماى کشنده و آفتاب سوزان، او را بر رو و پشت مى افکند به روى سنگلاخ ها یا صخره هاى داغ و سنگى بزرگ هم روى سینه اش مى نهاد و مى گفت: همین طور باید بمانى تا مرگت فرا رسد یا از محمد برگردى و «لات » و «عزى » خدایان ما را پرستش کنى. ولى بلال همه این عذاب ها را تحمل مى کرد و در زیر شکنجه پى در پى مى گفت: احد احد خدا خداى یگانه است، یگانه است.

بلال بنابر نقل سحیح توستط شخص پیغمبر (صلى الله علیه و آله) از امیه بن خلف خریدارى شد و آزاد گردید،و اینکه مشهور است ابوبکر او را خرید و آزاد گردانید مقرون به صحت نیست.

دوم - عمار یاسر و پدر و مادرش. عمار خود و پدر و مادرش از مبلغین نخستین بودند که وقتى پیغمبر در خانه ارقم بن ابى ارقم بود، بعد از سى و چند نفر که مسلمان شدند، اسلام آوردند.

کافران قریش عمار و پدر و مادرش را به «ابطح » مى بردند، و در وقت ظهر و گرماى طاقت فرسا شکنجه مى دادند. روزى پیغمبر از کنار آنها گذشت و فرمود: «اى خاندان یاسر! ثابت قدم باشید که میعاد شما بهشت است ».

سرانجام «یاسر» در زیر شکنجه جان داد. زن او «سمیه » چون ابوجهل را به درشتى و خشونت مخاطب ساخت، ابوجهل هم با حربه اى که در دست داشت به قلب وى فرو کوفت و او را کشت. سمیه نخستین زن مسلمانى بود که به شهادت رسید.

سپس به سراغ خود عمار آمدند و او را سخت تحت شکنجه قرار دادند. گاهى مدتها در آفتاب نگاهش مى داشتند، و زمانى سنگى گداخته به روى سینه اش مى نهادند، و در هر فرصت به وى مى گفتند: رهایت نمى کنیم مگر این که به محمد ناسزا بگویى و لات و عزى خدایان ما را به نیکى یاد کنى. عمار هم چنین کرد و آنها نیز او را رها کردند.

از آن پس عمار آمد نزد پیغمبر و گریه سرداد. پیغمبر پرسید عمار! چه خبر! عمار گفت: خبر بدى یا رسول الله! سپس ماجرا را نقل کرد و تاسف خود را اظهار داشت که براى حفظ جانش ناگزیر شده است به خواست آنها گردن نهد.

پیغمبر فرمود: در باطن، دل خود را چگونه مى بینى؟ عمار گفت: مى بینم که لبریز از ایمان است. پیغمبر فرمود: اى عمار! اگر باز هم تو را تحت فشار گذاشتند به همین گونه پاسخ ده، و جان خود را حفظ کن. در این هنگام این آیه راجع به عمار نازل شد:

«الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان » عمار در سال 38 هجرى در جنگ صفین شهید شد.

سوم - خباب بن ارت. پدر وى از قبیله بنى تمیم و مردى از نواحى جنوب عراق بود. مردمى از قبیله «ربیعه » او را اسیر کردند و آوردند مکه و به شخصى به نام «سباع بن عبدالعزى خزاعى » فروختند.

خباب ششمین کسى بود که به پیغمبر گروید، و این نیز پیش از آن بود که پیغمبر به خانه «ارقم بن ابى ارقم » در آید. همین که کفار قریش پى بردند این مرد بى کس مسلمان شده است، او را گرفتند و به سختى شکنجه دادند.

کفار، «خباب » را برهنه مى کردند و با پشت به روى ریگهاى تفتیده مى انداختند. گاهى نیز او را لخت کرده و به روى سنگ داغى که در زیر آن آتش افروخته بودند، انداخته و شکنجه مى دادند. در اثناى شکنجه سرش را بر مى گرداندند و از وى مى خواستند آنچه آنها مى خواهند بازگو کند، ولى خباب مقاومت مى کرد و تسلیم نمى شد. خباب به سال 36 هجرى در کوفه از دنیا رفت.

چهارم - صهیب رومى. وى رومى نبود. علت اینکه او را «رومى » خوانده اند این بود که رومى ها اسیرش کردند و فروختند. و گفته اند که چون سرخ رو بوده است. وى را رومى خواندند. صهیب نیز از کسانى بود که سخت درراه خدا شکنجه دید. بعد از مهاجرت پیغمبر به مدینه، وقتى صهیب خواست به مدینه برود، سران قریش مانع شدند.صهیب هر چه داشت به آنها داد تا هفتاد سالگى در مدینه وفات یافت.

پنجم - عامر بن فهیره. این مرد غلام طفیل بن عبدالله ازدى برادر مادرى عایشه دختر ابوبکر بود. عامر پیش از آنکه پیغمبر به خانه «ارقم » درآید، مسلمان شد، او نیز از کسانى است که در راه خدا سخت شکنجه دید ولى از دین برنگشت.

عامر دروقتى که پیغمبر در «غار ثور» به سر مى برد و آهنگ مدینه داشت، گوسفندان ابوبکر را مى آورد جلو غار و بدین گونه به پیغمبر و ابوبکر که همراه حضرت به غار آمده بود، شیر مى داد تا تغذیه کنند.سپس با پیغمبر به مدینه آمد و در بین راه کار پیغمبررا انجام مى داد.

عامر در جنگ بدر و احد شرکت جست. در واقعه «بئرمعونه » به سال سوم هجرى شهید شد واو درآن موقع چهل سال داشت. گویند: وقتى نیزه به او اصابت کرد گفت: به خداى کعبه رستگار شدم، و به دنبال آن درگذشت. هنگام دفن، بدن او را نیافتند تا با بقیه شهداى اسلام که شصت تن بودند و در آن حادثه به شهادت رسیدند، دفن کنند. به همین جهت گفتند: فرشتگان او را دفن کردند.

ششم - ابوفکیهه. نام وى «افلح » بوده و بعضى هم «یسار» گفته اند. و ى برده صفوان بن امیة بن خلف.بود. ابوفکیهه به اتفاق بلال مسلمان شد. امیة بن خلف او را هم گرفت و بندى به پایش بست و دستور داد به روز زمین بکشند، سپس افکند به روى ریگهاى سوزان. در آن هنگام جعلى از لاى سنگها بیرون آد و از کنار او گذشت. امیة بن خلف به وى گفت: آیا این خداى تو نیست؟ ابوفکیهه همان طور که با بدن خون آلود و خسته و کوفته در میان ریگهاى داغ افتاده بود ، پاسخ داد: خداى من «الله » است که پروردگار من و تو و این جعل مى باشد!

سپس امیة بن خلف طنابى به گردن آن مرد مبارز افکند و سخت کشید تا او را خفه کند. برادرش ابى بن خلف که پیشتر از وى نام بردیم ایستاده بود و منظره را تماشا مى کرد. «ابى » گفت: بیشتراو را شکنجه بده تا محمد بیاید و با سحر و جادویش او را نجات دهد. چندان او را شکنجه دادند تا پنداشتند که مرده است. ولى او نمرده بود، و جان سالم بدر برد. و هم گفته اند که رؤساى «بنى عبد الدار» او را شکنجه دادند. چون غلام آنها بود. از جمله سنگى بر روى سینه اش نهادند و چندان نگه داشتند که زبانش از دهانش بیرون زد، ولى تسلیم خواسته هاى مشرکان نشد، و دست از اسلام برنداشت. سرانجام به مدینه هجرت کرد و پیش از جنگ بدر زندگانى را وداع گفت.

هفتم - لبنیه کنیز بنى مؤمل بن حبیب بن عدى بن کعب. این زن مسلمان با ایمان تحت تعقیب عمبر بن خطاب بود. عمر پیش از آن که مسلمان شود این زن بینوا را مى گرفت و شکنجه مى داد تا بگوید از اسلام برگشتم، سپس او را رها مى ساخت و مى گفت: این که تو را رها ساختم براى این است که بیشتر ناراحتى ببینى، و «لبینه » مى گفت: تو هم اگر مسلمان نشوى خدا همین بلا را بر سرت مى آورد.

هشتم - زنیره. این زن کنیز «بنى عدى » بود، و عمر که از مردان این خانواده بود، او را به جرم مسلمانى شکنجه مى داد. و گفته اند که او کنیز «بنى مخزوم » بود و توسط ابوجهل از سران بنى مخزوم شکنجه مى دید تا بر اثر شکنجه نابینا شد. ممکن است این زن مسلمان بى پناه توسط هر دوى آنها شکنجه شده باشد. وقتى در زیر شکنجه ابوجهل زجرکشید تا نابینا شد، ابوجهل به وى گفت: این شکنجه را خدایان ما «لات » و «عزى » به تو دادند.

«زنیره » پاسخ داد که «لات » و «عزى » چه مى دانند که پرستندگان آنها کیستند؟ این یک امتحان آسمانى است، و خداى من قادر است چشم مرا دوباره بینا کند. چون روز بعد از خواب برخاست، خداوند بینائیش را به او برگدانید، وقتى قریش آگاه شدند، گفتند: این از جادوى محمد است!

نهم - نهدیه.نخست کنیز «بنى نهد» بود، سپس کنیز زنى از قبیله «بنى عبدالدار»شد، و اسلام آورد. خانم وى، او را شکنجه مى داد و مى گفت: تو را رها نمى کنم مگر این که یاران محمد تو را از من خریدارى کنند. یکى از اصحاب او را خرید و آزاد کرد.

دهم - ام عبیس یا «ام عنیس ». این زن کنیز قبیله «بنى زهره » بود. اسود بن عبد یغوث او را شکنجه مى داد تا اینکه یکى از مسلمانان او را خرید و آزاد کرد.( کامل بن اثیر -جلد 2 ص 45 - 47)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۲۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی